تویی که از صدای من
شراب کهنه می سازی بیا خوبم که می دانم
در این
بازی نمی بازی !
نیازُ تو خودم کشتم
که هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سیلی
که هرگز وا نشه مشتم
من آن خنجر به پهلویم
که دردم را نمیگویم
به زیر ضربه های غم
نیفتد خم به ابرویــــــــم
مرا اینگونه گر خواهی
دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم
بیا و امتحانم کن...!