-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 14:39
کاش گذشتن از بعضی چیزا به آسونی گفتنش باشه فراموش کردنه بعضی حرفا سخت تر از لحظه ی شنیدنشه ! چرا فکر میکنی میشه راحت از خیلی چیزا گذشت ؟ من نمی خوام سکوت من آجرای همون دیواری باشه که بین منو تو فاصله بندازه آگه حرف نمی زنم .. اگه نمی گم دردم چیه .. اگه فقط شدم نگاه و نگاه .. فکر نکن از درد و دل کردن باهات خسته شدم .....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 14:34
دست تو حسیِ مثلِ چیدن سیب های قرمز ... مثلِ سینه ریزی که روش می نویسم بی تو هرگز برای او که میداند دوستش دارم؟ گاهی سخته گفتن آنچه که درون ماست گاهی سخته قبول انکه عاشق شدی خدایادیگر طاقت دوری و انتظارم نیست اگر باز هم……اگر باز هم او………. قلبم خسته است…خسته تازه التیام یافته است اخر مگه تا کی کجا…. می توان این قلبه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 19:07
دلم گرفته است دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 18:49
شکایت عشق ندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد آخر گلویم از صدای های هایت جان سپرد آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت که از چشمان جادویت خدایت جان سپرد آخر نمی دانی و می دانم که می دانم نمی دانی که دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد آخر چقدر عزلت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 18:42
عشق یعنی........ عشق یعنی سرزمین پاک من عشق یعنی لحظه بیداد من عشق یعنی لیلی و مجنون شدن عشق یعنی وامق و عذرا شدن عشق یعنی مسجد الاقصی من عشق یعنی کودک فردای من عشق یعنی کلبه دل ساختن در قمار زندگی جان باختن عشق یعنی چشمهای پر ز خون درد و غم یکجا بهم آمیختن عشق یعنی دردهای بیشمار گریه کردن, سوختن, افروختن عشق یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 18:33
دوست دارم اگه چشمات مشکی یا عسلی دوست دارم اگه موی تو کوتاست یا که بلند دوست دارم اگه چون دوستم داری میخوای اذیتم کنی هر چقدر می خوای اذیتم بکن دوست دارم وقتی با برق چشات چشماموادب میکنی دو تا چشم من می خوان بهت بگن دوست دارم وقتی که دستم ومی گیری ونازش میکنی تو دلم داد میزنم هزار دفعه دوست دارم وقتی که نگام به نیمرخت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:58
تقدیم به همه زیبایی ها
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:58
« به نام خـدای نـیلوفــــــری و مـهتــــاب شبهای تر تـنهایی » روزی بر روی برکه ی آرام و زیبایی ، برای اولین بار نیلوفری به دنیا آمد. وقتی چشمانش را باز کرد ، از دیدن نور شدید خورشید به وحشت افتاد ، اما نور او را نوازشی کرد و به او گفت: از من نترس که من روزها نگهدار و نوازشگر تو خواهم بود. وقتی کمی دستاهای کوچکش را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:56
عاشقی محنت بسیار کشید ~ تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب ~ که فلک دسته گلی داد به آب نازنین چشم به شط دوخته بود ~ فارغ از عاشق دلسوخته بود دید در روی شط آید به شتاب ~ نوگلی چون گل رویش شاداب گفت به به چه گل زیباییست ~ لایق دست چو منِ رعناییست حیف از این گل که برد آب او را ~ کند از منظره نایاب او را زین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:55
شب بود شب بود و هوا سرد بود و کویر چون ستاره های چشمان تو میدرخشید. قدم زدم . گامها شماره های قلبم بودند که می تپیدند به خاک یخ زده کویر . هوا شب بود و کویر چون ستاره . دستهایم سیاه و کبود اما هنوز سبزینه ای درونم باقی بود . صدای آرزوهای گمشده ام آمد و من در غمی غریب غلتیدم . حس کردم گرم میشوم . حس کردم کمی سبز شدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:52
مادر ای رویای سبز غنچه ها مادر ای پرواز نرم قاصد مادر ای معنای عشق شاهپرک گونه هایت کاش مهتابی نبو تا دلم در بند بی تابی نبود ای تمام ناله هایت بی صدا مادر ای زیباترین شعر خدا عالم ازما نغمه پرداز است و خاموشیم ما مردم ازماهوشیارند و مدهوشیم ما هیچکس مارا نسپارد به خاطر ای عجب یاد عالم میکنیم اما فراموشیم ما مادر ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:46
خدایا به امید تو زنده ایم به او بگویید دوستش دارم چرا؟! چرا هر وقت که خواستم بهش بگم نتونستم بارها دیدمش دقیقه ها با اون حرف زدم اما انگاری یه چیزی مانع گفتن حرف اصلی ام میشد شاید غرور اما نه برای رسیدن به اون تمام غرور خودم را گذاشتم زیر پاهایم خدایا پس چرا نتوانستم. یعنی چه چیز دیگری بود. من عاشق لبخندهای زیرکانه او...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:41
آسمون دلم گرفته یه شعر تازه میخوام برای مرگ گلای اطلسی هوای تازه میخوام آسمون دلم ازت خونه ، میدونی ؟! گللای سرخ تو باغچه دسته خزونه ، میدونی ؟! آسمون ستاره ها ناز میکنن تو حوضمون شبا سیاهی میارن تو خونمون میدونی ؟! دلم پر از بی کسی آسمون چرا به دادم نمیرسی میدونی ؟! دل اسیرم میشکنه آسمون بی کسیم بد دردیه آسمون تو قصه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 15:31
اگه تنها و غریبی اگه دلتنگی و خسته دل دریاییتو حتی اگه موج غم شکسته غم و جا بذار تو ساحل دلتو بزن به دریا می شه دنیا مثه زنون واسه آدمای تنها نگاه کن یه مرد تنها روی ماسه های ساحل با سر انگشتای خسته ش می کشه عکس دو تا دل نگاه کن یه مرد تنها روی ماسه های ساحل با سر انگشتای خسته ش می کشه عکس دو تا دل زیر هر دل می نویسه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 15:22
ای که مثل من هنوز عاشق و دل باخته ای ای که با درد جدایی مثل من ساخته ایی من تو این شهر قریب فقط به تو فکر می کنم روز و شب بعد خدا اسم تو رو ذکر می کنم یادته غروب اون ساحل زیبای شمال یادته دور شده از نظرم اینهمه سال دل عاشقم بزار فدای این عشق بشه بزار ا ین غصه برا عاشقها سرمشق بشه دل عاشقم بزار فدای این عشق بشه بزار ا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 14:57
لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت دل من راضی نبود به این جدایی نازنین عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت گفتی به من غصه نخور می رم و بر میگردم همسفر پرستو ها میشم و بر میگردم گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی گفتی تا چشم هم بزنی میرم و برمیگردم عزیز رفته سفر کی برمیگردی چشمونم مونده به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمنماه سال 1383 14:50
با من اکنون چه نشستنها،خاموشیها با تو اکنون چه فراموشی ها چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد من اگر ما نشوم تنهایم، تو اگر ما نشوی خویشتنی از کجا که من وتو، شور یکپارچگی را در شهر باز برپا نکنیم از کجا که من وتو، مشت رسوایان راباز نکنیم من اگر برخیزم تو، اگر برخیزی،همه برمی خیزند من اگر بنشینم، تو اگر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:33
من این غزل رو خیلی دوست دارم به همین خاطر به شما تقدیمش میکنم: یک شاخه رز، یک شعر ،یک لیوان چایی آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی! از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم حالا شدم یک مرد مالیخولیایی! بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد رنگ روپوش بچه های ابتدایی!! یک روز من را می کشی با چشمهایت دنیا پر است از این رمان های جنایی ای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:31
و یه غزل ناز و با معنی: میخواستم عزیز تو باشم خدا نخواست همراه و همگریز تو باشم خدا نخواست میخواستم که ماهی غمگین برکه ای در دستهای لیز تو باشم خدا نخواست گفتـم در این زمانهء کجفهمِ کند ذهن مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست میخواستم که مجلس ختمی برای این پائیز برگــــریز تو باشــــم خدا نخواست آه ای پری هر چه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:25
بدون تو چه پروازی چه احساسی چه آوازی تویی که از صدای من شراب کهنه می سازی بیا خوبم که می دانم در این بازی نمی بازی ! نیازُ تو خودم کشتم که هرگز تا نشه پشتم زدم بر چهره ام سیلی که هرگز وا نشه مشتم من آن خنجر به پهلویم که دردم را نمیگویم به زیر ضربه های غم نیفتد خم به ابرویــــــــم مرا اینگونه گر خواهی دلت را آشیانم کن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:13
خاموش میشوم و مکث می کنم تو آه می کشی من گریه می کنم دیوانه می شوم تو روی دفترم ، یک قلب می کشی یک راه می کشی من روی راه تو صد اشک می چکم تو قهر می کنی یک ماه می کشی ! من روی ماه را نقش " تو " می کشم . تو ناز میکنی . . . ـ آرام می شوم ـ تو با مداد سبز آغاز می کنی یک راه میکشی ، یک دشت میکشی یک عالمه فلوت پر آهنگ میکشی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:05
خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت بس که ترانه خوندمو برگ زمونه برنگشت بازم کلاغ غصه ها رفت و به خونش نرسید یکه سوار عاشقو هیشکی تو آینه ها ندید حادثه عزیز من تنها تو موندنی شدی بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی دستای سردمو بگیر سقف ما دیوار نداره یه روز تو قهتی غزل دنیا ما رو کم میاره من آخرین رهگذرم تو این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 18:56
بهــــــــترین هـــــــدیـــــــه خداونــــــــد در حالی که دلم مانند کویری تشنه و بی جان بود،در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و از درد تنهایی دیگر جانی نداشتم،در حالی که چشمهایم از اشک ریختن سویی نداشتند ،در حالی که هنوز غم جدایی از عشق گذشته در دلم نشسته بود ، در حالی که دیگر امیدی به ادامه زندگی نداشتم و تمام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 18:40
چودیدی بی قرارم گذشتی از کنارم به یادت ژاله می زد ز چشم انتظارم دریغا که تنها چو مرغی در کویرم چه می شد که روزی به سویت پر بگیرم به عشق دلنوازت نیازم به سوز اون نسازم چه سازم به باغ نو بهاران شکوفه های باران گل ز چمن بر آید ترنم ترانه سرود عاشقانه غم ز دلم زداید چون سحرگه شود فروغی بتابد به خانه من در حریم صفا غم دگر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 18:20
عشق رهایی است و رهایی آخرین نقطه امید بشری. بر خلاف تصور خیلی ها عشق محدودیت نیست، آگاهی از وجود محدودیتهاست و کیست که نداند آگاهی تیری است که حتی اگر در تاریکی نیز رها شود در قلب رهایی خواهد نشست
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 18:08
من هنوزخاک زیر پای تو هستم من هنوز عاشقم هنوز وفادارم من هنوز چشم انتظارم من برای بغض صدای تو دلتنگم وبرای چشمای تو می میرم من با تو عشق را لمس می کردم من با تو روز را می فهمیدم وشب راحس می کردم من با تو به گذشت زمان عشق می ورزم و امروز به گذشته زمان افسوس می خورم من هنوز این حقیقت تلخ را باور ندارم من هنوز نسیم کویر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 18:03
بهانه کنار آشنائی تو آشیانه می کنـــــــــــم فضای آشیــــــــــــــانه را پر از تــــــــــــــرانه می کنـــم کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 12:35
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 12:31
و قتی که عشق می میرد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 12:03
به خاطر تو ای ناشناس که طنین صدایت را امیدم ساختی و با رنگین کمان جملات قشنگت زندگیم را رنگ دادی بخاطر تو که در جنگل تاریک نا امیدی؛مهتابم شدی و در جاده غمگین زندگیم؛همراهم گشتی زیباترین ترانه را خواهم گفت و قشنگترین گلهای عشق رااز بوته وحشی قلبم خواهم چیدو به پایت خواهم ریخت چون؛من بیش از این گل سرخها را دوست میداشتم...