و یه غزل ناز و با معنی:

می‏خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست

همراه و همگریز تو باشم خدا نخواست

می‏خواستم که ماهی غمگین برکه ای
 
در دست‏های لیز تو باشم خدا نخواست

گفتـم در این زمانهء کج‏فهمِ کند ذهن

مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست

می‏خواستم که مجلس ختمی برای این
 
پائیز برگــــریز تو باشــــم خدا نخواست

آه ای پری هر چه غزلگریــــه! خواستم
 
بیــت ترانه‏ای ز تو باشم خدا نخواست

مظلوم ساکتم! به خدا دوست داشتم

یارِ ستمْ ستیز تو باشم خدا نخواست
 
نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود

می‎خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست
.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد