عشق رهایی است و رهایی آخرین نقطه امید
 
بشری. بر خلاف تصور خیلی ها عشق محدودیت

 
نیست، آگاهی از وجود محدودیتهاست و کیست که
 
نداند آگاهی تیری است که حتی اگر در
 

تاریکی نیز رها شود در قلب رهایی خواهد نشست


من هنوزخاک زیر پای تو هستم من هنوز عاشقم

هنوز وفادارم من هنوز چشم انتظارم

من برای بغض صدای تو دلتنگم وبرای چشمای تو می میرم

من  با  تو عشق را لمس می کردم من با  تو روز را

 می فهمیدم وشب راحس می کردم

من با  تو به گذشت زمان عشق می ورزم و امروز به گذشته

زمان افسوس می خورم

من هنوز این حقیقت تلخ را باور ندارم

من هنوز نسیم کویر را بر گونه های تو حس می کنم

من هنوز دستهای تو را در دستهایم دارم

 من هنوز با اندوخته ای از عطر شانه های تو تنفس می کنم

تو را بازیچه شاید تو راپر پر زنان غنچه باید کرد شاید

تو را بادل رفیق مونس هم درد باید کردشاید

برایت بارها باید بگویم که در رگهایم جاری شدی چون خون

که از من ساختی بار دگر مجنون شاید

با تو باید بود با تو باید رفت تا غروب یک حقیقت تلخ

 به دنبال  تو تا  خورشید باید رفت ز دست تو به تاریکی

کوهستان غم باید سفر کرد شاید

به پیش پای تو چون یک مشت خاک بی بها کردم شاید

برای قلب تو خدا گردم شاید

نمی دانم که در جای نگین تاج زرین نگاهت  جای می گیرم

و یا در زیر پای تو بیرحمانه می میرم

نمی دانم  که بعد از سالهای سخت دشوار بعد از روز های گرم

 وشیرین زمان مردنم آیا در آغوش تو خدا جانم می گیرد  ویا این

آارزو در نتفه می میرد

تمام لحظات را سپری کردیم تا به خوشبختی برسیم

افسوس که خوشبختی همین لحظات بود وماندانستیم

بیا ره توشه برداریم وراه بی برگشت بنما ئیم ببینیم آسمان هر کجا

 آیا همین رنگ است

تقدیم تقدیم به عشق

به عشق


بهانه


کنار آشنائی تو
 

آشیانه می کنـــــــــــم


فضای آشیــــــــــــــانه را


پر از تــــــــــــــرانه می کنـــم


کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای


و من برای زندگی


 تو را بهانه می کنم